جدول جو
جدول جو

معنی برخورد کردن - جستجوی لغت در جدول جو

برخورد کردن
همدیگر را دیدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، کنایه از باشدت وخشونت رفتار کردن
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
فرهنگ فارسی عمید
برخورد کردن
(مُ زَ حَ)
تصادف کردن. ملاقات کردن. رجوع به برخورد و برخوردن شود
لغت نامه دهخدا
برخورد کردن
بهم رسیدن دو یا چند تن همدیگر را دیدن
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
برخورد کردن
برخوردن، به هم رسیدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، تصادم کردن، تلاقی کردن، مصادف شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برخورد کردن
تصطدم
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
برخورد کردن
Bump
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
برخورد کردن
heurter
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
برخورد کردن
kugonga
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
برخورد کردن
ٹکرانا
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به اردو
برخورد کردن
ধাক্কা খাওয়া
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
برخورد کردن
衝突する
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
برخورد کردن
çarpmak
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
برخورد کردن
부딪히다
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
برخورد کردن
להיתקל
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به عبری
برخورد کردن
टकराना
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به هندی
برخورد کردن
menabrak
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
برخورد کردن
ชน
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
برخورد کردن
botsen
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
برخورد کردن
golpear
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
برخورد کردن
urtare
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
برخورد کردن
bater
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
برخورد کردن
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به چینی
برخورد کردن
zderzyć się
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
برخورد کردن
зіткнутися
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
برخورد کردن
stoßen
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
برخورد کردن
сталкивать
تصویری از برخورد کردن
تصویر برخورد کردن
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبخورد کردن
تصویر آبخورد کردن
توقف کردن، برای مثال شه عالم آهنج گیتی نورد / در آن خاک یک ماه کرد آبخورد (نظامی۵ - ۹۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآورد کردن
تصویر برآورد کردن
قیمت کردن، سنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآورد کردن
تصویر برآورد کردن
تخمین کردن (قیمت چیزی را) تقویم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآورد کردن
تصویر برآورد کردن
((~. وُ کَ دَ))
تخمین زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآورد کردن
تصویر برآورد کردن
تخمین زدن
فرهنگ واژه فارسی سره
ارزیابی کردن، تخمین زدن، تقویم کردن، تقویم نمودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برآورده کردن
تصویر برآورده کردن
Fulfill
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پرخوری کردن
تصویر پرخوری کردن
Overeat
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برآورده کردن
تصویر برآورده کردن
выполнять
دیکشنری فارسی به روسی